برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

برسام آتیش کوچولوی دوست داشتنی

کنجد کوچولوی مامان

8 مرداد: هنوز هیچکس چیزی نمی دونه!! و من از خودم تعجب میکنم این راز به این بزرگی چطور تو دلم مونده ١٢مرداد: جواب آزمایشم رو بالاخره گرفتم ، تیترت بود 9634 یعنی چهار هفته! اعداد و ارقام واسم یه کمی عجیبه! ولی فکر کنم تعداد سلولهای نی نی مه!! مسئول آزمایشگاه گفت یه قلو هستی. عزِیــــــــــــــزم الآن قد یه کنجدی ...  دیگه کسی نمونده خبر نداشته باشه ...
11 دی 1390

والعصر

3 مهر: نی نی ناز و خوشگلم ، کوچولوی مامان دنیا خیلی هم جای با صفایی نیست ولی ارزش تجربه کردنش رو داره؛ فقط بدون، بودن اینجا صبر لازم داره، صـــــبــــر و من برات می خونم والعصر*ان الانسان لفی خسر*ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر ... ولی این دنیا با حضور کسایی که دوسشون داری قشنگتر میشه، اونقدر دوست داشتنی می شه که حتی یه وقتایی آدم دلش نمی خواد ترکش کنه بیا که دنیا به همه خوبی ها بدی هاش منتظر توئه، می خواد ببینه چطور از پسش بر میای؛؛؛ می دونم    می دونم که با آبرو و نیکی، با سر افرازی تو این دنیا خواهی بود و دنیا از داشتن چون تویی به خودش خواهد بالــید... ...
11 دی 1390

چیزی شبیه رویا

4 شهریور: چند شبه خواب نی نی مو می بینم خواب می بینم بدنیا اومده و تو بغلمه، یه پسر به توپولوییه پرنا و با چشمهای فرهان ... چه لذتی داشت مامان بودن،  باهاش حرف می زدم؛  بغلش میکردم و ...  وووووووووووووووووووی دلم خواست همین الآن فشارش بدم   با خوابی که دیدم فهمیدم که خدا چه خوب یواش یواش آدمو واسه مادر شدن آماده می کنه، اگه یهویی بخوای بیای دیگه اونقدر که باید لذت نداره همین که آروم آروم تو وجودم حست می کنم، هر دفعه بیشتر از پیش بهت وابسته میشم و واسه اومدنت؛ واسه مامان شدنم لحظه به لحظه این روزارو زندگی می کنم ...
11 دی 1390

My Blueberry

18 مرداد: تمشک آبی من داره یواش یواش اثر خودشو میذاره، و  من از معدود مامانای خوش شانس هستم که حالت تهوع ندارم البته اگه همینطوری بخوام ادامه بدم حتما حالم بد میشه ...
7 دی 1390